کسی که پیشه اش پینه کردن کفش های پاره و کهنه است، پاره دوز، لاخه دوز، برای مثال گر به غریبی رود از شهر خویش / سختی و محنت نبرد پینه دوز (سعدی - ۱۲۱)، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگ با چهار بال که دو بال ضخیم آن بر روی دو بال نازک قرار دارد و از شته های درختان تغذیه می کند، کفش دوز
کسی که پیشه اش پینه کردن کفش های پاره و کهنه است، پاره دوز، لاخه دوز، برای مِثال گر به غریبی رود از شهر خویش / سختی و محنت نبرد پینه دوز (سعدی - ۱۲۱)، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگ با چهار بال که دو بال ضخیم آن بر روی دو بال نازک قرار دارد و از شته های درختان تغذیه می کند، کفش دوز
کینه اندوز. کینه کش. (غیاث). کینه خواه. (آنندراج). صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده. کینه توزنده. (ناظم الاطباء). کین کش. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگجو و کینه ور: زبهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکر رزم یوز. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چو آمد به زاول یل کینه توز برآسود با کام دل هفت روز. اسدی. گرفتار در دست آن کینه توز همی گفت با خود به زاری و سوز. سعدی. لعل لب کرشمه را چاشنی عتاب ده چین غضب زیاده کن ابروی کینه توز را. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به کین توختن و مدخل بعد شود
کینه اندوز. کینه کش. (غیاث). کینه خواه. (آنندراج). صاحب کینه و انتقام کشنده و تلافی بدی کننده. کینه توزنده. (ناظم الاطباء). کین کش. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جنگجو و کینه ور: زبهر طلایه یکی کینه توز فرستاد با لشکر رزم یوز. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چو آمد به زاول یل کینه توز برآسود با کام دل هفت روز. اسدی. گرفتار در دست آن کینه توز همی گفت با خود به زاری و سوز. سعدی. لعل لب کرشمه را چاشنی عتاب ده چین غضب زیاده کن ابروی کینه توز را. طالب آملی (از آنندراج). و رجوع به کین توختن و مدخل بعد شود
پاره دوز. آنکه کفشهای دریده رادرپی کند. که کفشهای کهنه را اصلاح کند. آنکه بر کفشهای دریده رقعه دوزد. کسی که پارچه بر کفش و جامه و خرقه و امثال آن دوزد. (غیاث). رقعه دوز: آن پسر پینه دوز شب همه شب تا بروز بانگ زند چون خروز، ینگی پاپوچ کیمده وار؟ مولوی. اگر پادشا هست و گر پینه دوز چو خسبند گردد شب هر دو روز. سعدی. گر بغریب رود از ملک (شهر) خویش محنت و سختی نبرد پنبه دوز. سعدی. در دلم از پنبه دوزی بود زخم بیشمار بخیۀ او زخم پنهان مرا کرد آشکار. سیفی (از آنندراج). ، قسمی حشرۀ خرد چون نیم کره ای با رنگی سرخ و خالهای سیاه از رشتۀقاب بالان. جانوری خرد که آنرا کفشدوز نیز گویند. کفش دوزک
پاره دوز. آنکه کفشهای دریده رادرپی کند. که کفشهای کهنه را اصلاح کند. آنکه بر کفشهای دریده رقعه دوزد. کسی که پارچه بر کفش و جامه و خرقه و امثال آن دوزد. (غیاث). رقعه دوز: آن پسر پینه دوز شب همه شب تا بروز بانگ زند چون خروز، ینگی پاپوچ کیمده وار؟ مولوی. اگر پادشا هست و گر پینه دوز چو خسبند گردد شب هر دو روز. سعدی. گر بغریب رود از ملک (شهر) خویش محنت و سختی نبرد پنبه دوز. سعدی. در دلم از پنبه دوزی بود زخم بیشمار بخیۀ او زخم پنهان مرا کرد آشکار. سیفی (از آنندراج). ، قسمی حشرۀ خرد چون نیم کره ای با رنگی سرخ و خالهای سیاه از رشتۀقاب بالان. جانوری خرد که آنرا کفشدوز نیز گویند. کفش دوزک